احساسات یه جوون
میدونم که خسته ودلتنگی,ازدنیا ناامیدی,بااینکه توزندگی ات هدف داری باز دل نمیدی که هدفت رو دنبال کنی ونتیجه ببینی,حال و جون نداری,دلت گرفته وحوصله ی هیچ کس رو نداری حتی خودت!هر کی بهت میگه اینکار رو انجام بده با عصبانیت و دادوبیداد برخورد میکنی!منگی,گیج میزنی وحوصله ی درس خوندن وکار کردن رو نداری.به طور کل دوست نداری زنده باشی!!
دوست نداری از خواب بیدار شی,دوست نداری نماز بخوونی,بعضی موقع دوست نداری غذا بخوری,دوست نداری با کسی ارتباط برقرار کنی,حتی نمی خوای عاشق شی!!!!؟
دوست نداری با دوست های تازه ایی آشنا بشی,احساس میکنی یه جورهایی تنهایی کسی نیست که باهاش دردودل کنی هیچ کی درکت نمیکنه .فکر میکنی اطرافیانت ازت بیزارن!فقط داری برای خودت زندگی میکنی!احساس کمبود محبت میکنی,خودت رو زیبا نمیدونی وهرچی لباس قشنگ می پوشی احساس میکنی بهت نمیاد.
علاقه داری خودت رو بکشی ولی از مردن هراس داری.میل داری ازدواج کنی;امکانات و بودجه وجود نداره بزرگترها بهت اجازه نمیدن میگن دهنت بوی شیر میده هنوز بچه ایی,دوست داری مستقل زندگی کنی دیگران میگن تک وتنها.جوون.خونه مجردی... استغفرا...
آخه تو باید چی کار کنی ؟؟؟؟؟؟
راه حل این مشکلات چیه؟؟؟؟؟ من که توش موندم! نمی دونم آیا بااین مشکلات باید روبه رو شد؟ واقعا زندگی چیست؟یه معمایی که هیچ کس نمی تونه حلش کنه...
***********************************************************************************
پروردگارا در کلبه کوچک خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری...
***********************************************************************************
کعبه را دیدم وگفتم تو از خاکی من از خاک چرا باید به دور تو بگردم!گفت:تو با پا آمدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم.

این متن زیبا هم متعلق به یکی از دوستان وبلاگ نویسم ....بخونیدو نظر یادتون نره..